میلادمیلاد، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

میلاد نازم عاشقتم مامانی

20 شهریور 90

این عکس ها مربوط به 20 شهریور 90 هست. که مامانی وقت نکردن زودتر از این تو وبلاگم بذارن. من و دایی امین و پسرخاله مهرشاد و خاله لاله و مامانم رفته بودیم پارک ، کلی هم بهمون خوش گذشت. تو این عکس دایی امین پشتم نشسته.     حتما خودتون متوجه شدین که مهرشاد کدوم یکیه! آفرین! اونی که پشت من نشسته، یه دست و هورای بلند برای اونایی که حدسشون درست بود، دست و هوراااااااااااااا                       ...
5 آذر 1390

یک روز تعطیل در ایج

یه روز جمعه توی شهریور نود با فامیل رفته بودیم ایج(شهری است واقع در استان فارس) کلی هم بهمون خوش گذشت (بهتون پیشنهاد میکنم حتما یه سر برید خیلی خوش آب و هواست). معرف حضورتون که هست. بله ایشون آقا میلاد هستند که کاکا منوچهر منو انداخته تو آب. هر چی مامانم جیغ جیغ کرد که بابا بچه سرما میخوره، آب سرده پاهاش بی حس شده ، ولی کاکایی گوش نکرد که نکرد (بین خودمون باشه ها ولی من هم اصلا دلم نمی خواست از آب بیام بیرون و کلی بهم خوش گذشت)   تو این عکس دایی امین مشغول آبتنی بودند من هم لباس ایشون را پوشیدم.           ...
1 آذر 1390

چند تا عکس از روز پنج شنبه شهریور نود

  تو این عکسها آقا میلاد آماده است تا با مامانی برن شیراز آخه مامانی ماموریت داره.     میلادی داره سعی میکنه از پله ها بره پایین چونکه قبلا یه بار از پله افتاده میترسه و پشتکی داره میره پایین.     ...
1 آذر 1390

روز جهانی کودک

میلادم، چراغ خونه ام، آبادی خونه ام، نور هر دو چشمم، قوت زانوهام (بین خودمون باشه ها! اینا را از باباجون یاد گرفتم وقتی که دایی محمد حسین کوچیک بود براش میخوند البته با آهنگ) روز خودت و همه ی کودکان دنیا مبارک 
17 مهر 1390

خداحافظی سخته سخته سخته

سلام گل مامان امروز سحرخیز شده بودی و ساعت 6 صبح بیدار شدی به همراه بابایی رفتی حمام، من هم ناهار ظهر را آماده کردم و سفره صبحانه را پهن کردم و هر سه تایی دور هم یه صبحانه مفصل خوردیم. اول که بابا خداحافظی کرد و رفت سر کار کلی پشت سرش گریه کردی بعدش هم که من خواستم برم سر کار کلی گریه کردی خلاصه پرستارت با آب دادن به گلهای تو حیاط سرگرمت کرد و مامانی رفت سر کار. البته قبلا هر روز صبح برامون بای بای میکردی و من وبابایی با خوشحالی میرفتیم بیرون اما چند روزیه که خیلی بی تابی میکنی، وقتی گریه میکنی دلم میگیره کاش درک میکردی که مامان بابا نمیتونن تمام روز در کنارت باشند. دوستت داریم قد ستاره های یه آسمون پرستاره
4 مهر 1390

یه اتفاق مهم

سلام مامانی چند روزیه شاهد راه رفتنت هستیم و با تمام وجود از این اتفاق مهم زندگیت خوشحالیم. البته حدودا یک ماهی بود که تاتی می کردی ولی الان خیلی حرفه ای تر راه رفتن را یادگرفتی. موفق باشی پسرم
12 شهريور 1390